رسم جوانمردان(مالک اشتر و مرد بازاری)
مردی درشت استخوان و بلند قامت که اندامی ورزیده و چهره ای آفتاب خورده داشت و زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهره اش گذاشته بود، با قدمهای مطمئن و محکم از بازار کوفه می گذشت. از طرفی دیگر مردی بازاری در دکانش نشسته بود. او برای آنکه موجب خنده رفقا را فراهم کند، مشتی زباله به طرف آن مرد پرت کرد. مرد عابر بدون اینکه خم به ابرو بیاورد و التفاتی بکند، همان طور با قدمهای محکم و مطمئن به راه خود ادامه داد. همینکه دور شد یکی از رفقای مرد بازاری به او گفت:« هیچ شناختی که این مرد عابر که تو به او اهانت کردی که بود؟!»
برای خواند ادامه ی داستان به ادامه ی مطلب برید...